شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۱

پست 490 تا 517

از خود مایه گذاشتن مفسران  (قرآن)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 4:17 PM
شنبه 16 بهمن ماه سال 1389 ساعت 11:18 PM
تعریف شان نزول می تواند به شرح زیر باشد:

هر گاه به مناسبت جریانی درباره شخص و یا حادثه ای ، خواه در گذشته یا حال یا آینده و یا درباره فرض احکام ، آیه یا آیاتی نازل شود ، همه این موارد را شان نزول آن آیات می گویند، به عبارتی دیگر شان نزول را می توان سبب نزول هم نامید.

وتعریف تفسیر نیز می تواند به شرح آتی:

تفسیر یعنی روشن ساختن مفهوم آیات قرآن مجید، و واضح کردن منظور پروردگار.
 با توجه به تعاریف فوق این دو واژه با هم فرق می کنند و شما هیچ اشاره مستندی به شان نزول و آثار انحرافی مترتب بر  آن بجز  تک خطی گذرا در ابتدای مقاله  نداشته اید واین برداشت برای بنده پیش آمد که شاید شما این دو معنا را یکی دانسته اید هر چند می دانم که چنین نیست اگر لطف بفرمایید وتبعات منفی شان نزول(سبب نزول) را نیز توضیحی بدهید ممنون خواهم بود.

پاسخ:
تفسیر یعنی روشن ساختن مفهوم آیات قرآن مجید، و واضح کردن منظور پروردگار!

خوب الحمد لله معلوم شد که مفسران در انتقال مفهوم قرآن و وضوح منظور پروردگار، از خود مایه گذاشته اند. یعنی به هنگام نزول آیات و سوره های قرآن  که هنوز کاسبی تفسیر به راه نیافته بود پیامبر و مومنین چشم به راه مفسران می ماندند تا منظور خداوند را برای شان توضیح دهد!
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

نخستین سعی ملی با نیت آشنایی به گره های هستی  (متفرقه)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 4:07 PM
مجیدنصراصفهانی
شنبه 16 بهمن ماه سال 1389 ساعت 2:16 PM
گزارش پایگاه تخصصی سیاست بین الملل ( اینپا )   خبر مناظره مکتوب دو تن از اساتید رشته علوم سیاسی کشور در نشریه مهرنامه نقل محافل علمی داخلی شدو حتی برخی از دوستان خارج رفته نیز با تماس های خود به دنبال کشف علل این رفتار هستند. بدون شک ریشه این موضوع را نباید تنها در چاپ یک مصاحبه در نشریه مهرنامه و پاسخ های متعاقب آن جستجو نمود که این داستان بلندی است در تمام دنیای سیاست و اصولاً علوم انسانی که استادی به استاد دیگر خرده می گیرد و می تازد ، ولی  اینبار شکل این مناظره متفاوت بود و اساتید نه تنها به محتوای نظریات و فهم دیگری از علم تاختند که به سایر موضوعات شخصی و کاری نیز اشاراتی داشتند و عبارتی این مواجهه از مرزهای علمی گذر نمود و پا به وادی دیگری نهاد که شاید بتوان آن را جدل نامید . پایگاه تخصصی سیاست بین الملل برای هر دو استاد ارجمند احترام و ارزش بسیاری قائل است و متولیان این پایگاه خود را شاگردان و شاگردان شاگردان این اساتید قلمداد می کنند. زحمات هر دوی این اساتید در توسعه علم سیاست در کشور در جای خود ارزشمند و مهم تلقی می شود و امید واریم این مناظرات از حال و هوای فعلی به مناظرات علمی آموزنده تبدیل گردد تا هم شاگردان از رفتار عملی اساتید درس های جدید بیاموزند و هم مناظرات به کشف واقعیات جدید منجر شود .
بنا به درخواست دوستان و دانشجویان عزیز متن هر گفتگوی استاد سید جواد طباطبایی و استاد صادق زیبا کلام که در شمارههای دوم و سوم نشریه مهر نامه منتشر شده است در سایت قرار می گیرد تا مورد استفاده مخاطبان قرار گیرد . قضاوت در این خصوص را به اساتید و اهل فن واگذار می کنیم . ( اینپا )   



متن مصاحبه دکتر طباطبایی :
جناب آقای دکتر طباطبایی! شما جسته گریخته درباره دانشگاه صحبت‌هایی کرده اید. در زمینه تخصصی خودتان که شامل علم سیاست و اندیشه سیاسی است نیز به مناسبت های مختلف در مورد کیفیت دانش سیاسی و اندیشه سیاسی در دانشگاه‌های امروز نظرتان را گفته‌اید. به نظر می‌رسد این وضعیت تدریس علوم سیاسی بر روی تحصیل آن نیز تاثیر گذاشته است و امروزه دانشجویان به تفنن وارد حوزه‌های درسی می‌شوند و در این رهگذر باکی از تقلب نیز ندارند. به نظر جنابعالی در مقام طرح بحث، چگونه باید به این مسئله پرداخت؟


ج.ط. مشکل علم سیاست، مانند بسیاری از علوم انسانی و اجتماعی، مشکل تدریس نیست؛ این مشکل مبنایی و البته اساسی تر از آن است که بتوان با بحث های روزنامه ای آن را حل کرد. اگرچه این اشکال مانع از آن نیست که در نشریه های جدی بتوان درباره آن بحث کرد. ما از آغاز مدرسه علوم سیاسی، که یکی از دو نهاد آموزش عالی بود که بیش از یک سده پیش در ایران تأسیس شدند، تصور درستی از این علم پیدا نکردیم. دانشکده حقوق که بعدها با تأسیس دانشگاه تهران به جای آن مدرسه علوم سیاسی نشست، در آغاز از سه رشته تشکیل شده بود. تا اواسط سال های چهل، این دانشکده سه رشته «حقوق، علوم سیاسی و اقتصاد» را شامل می شد. از اواسط دهه چهل، اقتصاد، که تصور علمی تری از آن پیدا شده بود، از دانشکده حقوق، که دانشکده مادر بود، جدا شد، اما علم سیاست هم چنان در زیر چتر حقوق ماند، که درباره پیامدهای نمی توان این جا بحث کرد. رشته حقوق تا زمانی که انقلاب فرهنگی شروع شد، گروه قابل قبولی در سطح ایران بود و اعتباری داشت. من خودم از همین رشته برای ادامه تحصیل به دانشکده حقوق پاریس رفتم؛ و در واقع فارغ التحصیل های همان گروه در مقایسه با دانشجویان دانشگاه پاریس که دانشکده حقوق آن چند صد ساله است، از سطح علمی قابل قبولی برخوردار بودند. اما در رشته علوم سیاسی، که البته دیگر نباید آن را جمع بست، چون مصوبه ای از استادان علم سیاست در بخش فرهنگی سازمان ملل، یونسکو، وجود دارد که توصیه می کند علوم سیاست به صیغه جمع به کار برده نشود چون مجموعه دانش هایی که این علم را به وجود آورده بودند به علم واحدی تبدیل شده اند، باری، در علم سیاست هرگز استادانی قابل مقایسه با رشته حقوق وجود نداشته است. از کنار مجموعه میراث صد و ده ساله رشته علوم سیاسی می توان به راحتی گذشت، حتی اگر این همه برای این رشته خرج نشده بود، امروزه همین کتاب ها یا شبیه آن ها را می داشتیم. در ادامه به برخی از آن ها اشاره خواهم کرد.


مشکل این است که ما تلقی درستی از این رشته از دانش پیدا نکرده ایم و در دهه های اخیر نیز وضع بدتر، اگر نگویم اسفناک تر، شده است. در مقایسه با رشته حقوق که به آن اشاره کردم، علم سیاست فاقد مبنایی نظری در ایران بود. من چندین بار به این مسئله اشاره کرده ام. حقوق جدید در ایران با پیروزی مشروطیت تدوین شد، اما نوعی از حقوق در ایران سابقه ای طولانی داشت. منظورم این است که سنت بحث حقوقی، که فقهی بود، از اهمیت ویژه ای برخوردار بود و همین سنت توانست، در شرایطی که باید به تفصیل توضیح داد، خود را با الزامات حقوق جدید تطبیق دهد. من پس از انتشار نظریه حکومت قانون در ایران هم چنان در باره این مطلب به پژوهش ادامه می دهم. اما همان طور که در چندین رساله گفته ام، سنت سیاستنامه نویسی با یورش مغولان کمابیش از میان رفت و، در آغاز دوران جدید، ایران فاقد سنتی در بحث های سیاسی بود. البته، همان طور که می دانید در سال های اخیر پول های کلانی خرج شده است تا زوال اندیشه سیاسی را به دوام اندیشه سیاسی تبدیل کنند، اما بدیهی است با این سطح نازل دانش و توهم هایی که گردانندگان این معرکه دارند، شدنی نیست. خود این کوشش برای اثبات دوام و چند ده رساله ای که نوشته اند یک چیز را نشان می دهد و آن این که با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود. اگر علم نمی دانیم، شاید بد نباشد که دست کم حکمت عامیانه خودمان را جدی بگیریم. پیشینیان هم در چنین توهم هایی داشته اند و مدتی هم حلوا حلوا کرده اند، اما دیدنده اند دهنشان شیرین نشده است.

مدرسه علوم سیاسی و جانشین آن بر روی خلئی از اندیشه سیاسی بنیاد گرفته است و این داغ مدت ها بر پیشانی اهل علم سیاست ایران باقی خواهد ماند. پیش از انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی نیز سطح گروه علم سیاست در ایران سخت نازل بود؛ حمید عنایت که به گفته ای عوامانه «پدر علم سیاست» ایران به شمار می آمد، استادی بسیار متوسط بود و جز رساله هایی متوسط از او صادر نشده است. حال بقیه را می توان از این «پدر معنوی» قیاس گرفت. تا انقلاب، گروه علم سیاست جمعی بود در حد یک دبیرستان خوب دوره متوسطه، در سطح تهران آن زمان. در بسیاری از کشورهای اروپایی دبیرستان هایی بود که فارغ التحصلان آن ها از لیسانسیه های ما بیشتر علم سیاست می دانستند.

شعارهای انقلاب فرهنگی، که جماعتی از غوغائیان حرفه ای که حرف های نامربوط، مغرضانه و تهی از اندیشه آل احمد و شریعتی را اوج دانش و وحی منزل تلقی می کردند، آن را راه انداختند، و مسئولان هم با بی اعتنایی به پیامدهای آن به آن موج تسلیم شدند، ضربه ای کاری بر نهال نهیف علم سیاست در ایران بود. من در آن زمان در دانشگاه تبریز بودم و بد نیست که به این نکته اشاره کنم که پیش از آن که انقلاب فرهنگی آغاز شود، بعد از ظهری، آقای هاشمی با جمعی به دانشگاه تبریز آمده بود گویا به قصد اقامه نماز جماعت، و تصور می کنم برای تحریک دانشجویان ... که انقلاب فرهنگی آغاز شد و بعد دامنه آن موج به تهران کشید. باری، دانشگاه تبریز از فردای آن تعطیل اعلام شد و بقیه ماجراها که می دانید. گروهی که پس از آن مأمور تسویه – یا تصفیه – شدند، حتی کسانی که گویا مدافعان علوم انسانی بودند، در حد طلبه های ابتدایی این علوم بودند، و بعضی هیج نمی دانستند. برنامه ای که نوشته شد، ملغمه ای بود که در طبله هیچ عطاری پیدا نمی شد. این ها البته کلیاتی است که من می گویم، به دلایل این حرف ها از پس اشاره خواهم کرد.

پیامدهای چنین سهل انگاری برای بسیاری از شاخه های علوم انسانی فاجعه ای بود، و به گونه ای ما این امر را مدیریت می کنیم، هنوز هم فاجعه ای است. پیش از انقلاب فرهنگی نه تنها برای استاد شدن در دانشکده حقوق دانستن کامل زبان فارسی الزامی بود، بلکه هیچ دانشجویی نیز وجود نداشت که فارسی به طور کامل نداند. من برای نخستین بار در سال تحصیلی 64-65 در این دانشکده درس دادم. ضمن تصحیح ورقه های دانشجویان سال چهارم علم سیاست متوجه شدم که از چهل دانشجو یازده نفر آنان قواعد را قوائد نوشته اند. این واژه از نخستین کلماتی است که هر دانشجویی از روزی که پا به دانشکده می گذارد یاد می گیرد. معلوم شد این دانشجویان در سه سال پیش از آن دست کم در ورقه های امتحانی ده ها بار قواعد را قوائد نوشته اند و هنوز هم دانشجو هستند. شاید برخی از آنان حدود بیست سالی است در دستگاه های دولتی کار می کنند و قوائد می نویسند.


این همه، از پیامدهای انقلاب فرهنگی است. نام های نخستین گروهی را که در آن شورا بودند، از نظر بگذارانید، خواهید دید که آن همه ذات نایافته از هستی بخش نمی توانستند هستی بخش باشند. اجازه دهید بیشتر از این در این باره حرفی نزنم. مهم ترین دلیلی که من برای این مدعا دارم این است که همه آنان سابقه انقلاب فرهنگی ها را نمی دانستند، امروز هم نمی دانند! امتحانش مجانی است!

* منظورتان چیست؟ کدام انقلاب فرهنگی؟ چین؟

ج.ط. چین! البته! اما بیشتر از آن روسیه شوروی که آن هم فاجعه ای بود. و شگفت این که در زبان فارسی تصور نمی کنم چیزی در ان باره وجود داشته باشد. در استبداد استالین، مردی بود به نام لیسنکو که در خانواده ای روستایی در اوکراین به دنیا آمده و در کیف کشاورزی خوانده بود. در نخستین سال های فرمانروایی استالین، به دنبال تصفیه ها و مصادره های در روستاهای شوروی، برغم ادعاهای حزب کمونیست مبنی بر این که کمونیسم همه معیارهای دنیای سرمایه داری را بر هم خواهد زد، کشاورزی این کشور وضع مطلوبی نداشت. سر و کله لیسنکو در این ماجرا از سال 1927 پیدا شد، که نظریه های غیر علمی معجره گرانه ای را مطرح می کرد و مدعی بود که با انقلابی در زیست شناسی توانسته است همه قانون های شناخته شده این علم را بر هم بزند. در سال 1929 در کنگره حزب کمونیست در لنینگراد خطابه ای درباره کشفیات خود ایراد کرد که از انسجام و روش شناسی علمی درستی برخوردار نبود و بدیهی است همه دانشمندان زیست شناسی، که بسیاری از آنان در دانشگاه های اروپایی تحصیل کرده بودند، و بنابراین «بورژوا» به حساب می آمدند، با نظرات او به مخالفت برخاستند، اما ارگان حزب کمونیست به طرفداری از او برخاست. لیسنکو زیست شناسی مندل را به عنوان علم ارتجاعی محکوم کرد و نظریه مخالف او میچورین را پذیرفت که ادعا می کرد با تغییر محیط گیاهان می توان ویژگی ژنتیکی آن را نیز دگرگون کرد. بدین سان او ادعا می کرد که حتی از علف زارهای سیبری، که در زبان روسی توندرا خوانده می‌شود، می‌تواند گندم به عمل بیاورد.

در سال‌های دهه سی حزب کمونیست به طرفداری از نظرات لیسنکو پرداخت و همه زیست‌شناسان دانشگاهی مخالف او از کار بر کنار شدند و بسیاری از آن‌ها نیز در تصفیه‌های استالینی از میان رفتند. در سال 1938، او به ریاست فرهنگستان علوم کشاورزی لنین منسوب شد و با نفوذی که پیدا کرده بود توانست جلوی ادامه تحقیقات پرآوازه ترین زیست شناس شوروری را که نیکلایی واویلف نام داشت بگیرد. این دانشمند در سال 1940 دستگیر شد و با همه همکاران خود به گولاگ فرستاده شد و همه آنان در همان‌جا جان باختند. با پایان جنگ دوم جهانی، لیسنکو مفهوم «زیست شناسی طبقاتی» را مطرح کرد که پیامدهای آن در عمل برای علوم زیستی و کشاورزی شوروی فاجعه ای بود. او تا مرگ استالین یکه‌تاز میدان علم در اردوگاه سوسیالیسم بود و توانست همه رقیبان خود را از میدان به در کند. یکی از نویسندگان شرح حال او، در عبارتی کوتاه، کارنامه سیطره سی ساله او را قلمرو علوم شوروی چنین خلاصه کرده است : «دستاورد علمی صفر، فلج شدن کشاورزی و زیست شناسی شوروی طی سی سال، برکناری و قتل دانشمندان شوروی که شهرت جهانی داشتند!»

همین تجربه در چین مائو نیز که تالی استالین در حماقت و بیسوادی بود، تکرار شد. مائو نمی توانست نداند که در شوروی چه گذشته است، اما اصرار داشت که نداند. انقلاب فرهنگی فاجعه ای در همان ابعاد شوروی بود، با پیامدهایی وخیم تر. به بهانه «علم پرولتری» مهم ترین آزمایشگاه های چین را تعطیل کردند و برای «اصلاح» دانشمندان آنان را به روستاها فرستادند که کود حیوانی حمالی کنند. انگشت پیانیست اپرای پکن را بریدند که با آن آهنگ های بورژوایی زده بود ... می دانید که تن شیائو پینگ گفته بود که «مهم نیست که گربه سیاه یا سفید باشد؛ مهم این است که گربه موش بگیرد!» او را به جرم این که موضعی غیر طبقاتی دارد، از کار کنار گذاشتند. یعنی به زبان آل احمد گفتند : قرطی است! دستگاه آمارگیری چین را به جرم بورژوایی بودن علم آمار تعطیل کردند. آن هم در کشوری با وسعت و جمعیت چین که امروزه یک و نیم میلیارد جمعیت دهان باز کرده و غذا می خواهند ... داستان پل پت در کامبوج نیز موی بر اندام آدمی راست می کند : حتی کسانی را که عینک داشتند و چند کلمه ای زبان خارجی حرف می زدند، به جرم «قرطی بودن» با یک سوم جمعیت این کشور نابود کردند تا از اثری از بورژوازی و خرده بورژوازی نمانده باشد ...

بگذریم! این تجربه ها بخشی از میراث همه بشریت هستند و ما نمی توانیم بی آن ها بی اعتنا باشیم. قانونمندی ها همه جا یکسان عمل می کنند و نباید گمان کرد که در جایی معجزه می تواند صورت بگیرد. اگر مانند لیسنکو عمل کنیم، یعنی اگر دانشگاه و علم را به امان استبداد یک نفر و یک فکر رها کنیم، همان فاجعه تکرار خواهد شد. آیا بهانه «غربزدگی» و «لیبرالی» که حزب طراز نوین توده ایران، که نمونه بارز غرض ورزی بود، و همپیاله های فدائی و مجاهد آنان وسیله ای برای رسیدن به اهداف سیاسی خود قرار می دادند، از جنس همان «علم بورژوایی» استالین و مائو نبود؟ هر موضع گیری از نوع طبقاتی، که گویا برای از میان بردن اختلاف طبقاتی است، جز به چیرگی یک طبقه نمی تواند منجر شود. آیا در کل ادبیات حزب توده حتی یک جمله درباره لیسنکو می توان پیدا کرد؟ چرا؟
* اشاره به این تجربه ها بدیهی است که بسیار اهمیت دارد. با این مقدمات برگردیم به اصل مطلب. چرا علم سیاست نه تنها پیش نمی رود، بلکه به قهقهرا نیز می رود؟

ج.ط. علم نیازمند مدیریت است، و هیچ چیز به اندازه مدیریت از موضع گیری سیاسی و طبقاتی بیگانه نیست. انقلاب فرهنگی مدیریت فرهنگی نبود، که وزارت علوم آن زمان متکفل آن بود، تسویه حسابی سیاسی و موضع گیری طبقاتی با دانش و دانشگاه بود. در زیر ردای جوانانی که با شعار دانشگاه مستقل و ... به دانشگاه ها ریختند، و اعضای ستاد برای بازگشایی دانشگاه ها، زنار موضع گیری علیه دانش و دانشگاه دیده می شد. «انقلاب فرهنگی»، به گونه ای که عاملان آن می فهمیدند، هیچ ربطی به مدیریت نداشت : آن برای بستن دانشگاه ها و تسویه حساب با آن بود؛ این از سنخ کار ملک است که به تدبیر و تأمل جدی نیاز دارد. در سال های اخیر، بسیاری از همان عاملان انقلاب، که گویا تغییری در موضع سیاسی آنان صورت گرفته، انتقادهای بسیاری را مطرح کرده اند که از نظر آینده دانشگاه اهمیت چندانی ندارد. نقش آنان در بستن و باز کردن دانشگاه سیاسی بود، موضع گیری کنونی آنان نیز ایضاً. این البته اول کار بود و باید به حساب دوره بد میرحسین موسوی گذاشت؛ البته کارنامه هاشمی بدتر بود که بهتر نبود! بخشی از استادان امروزی که سطح سوادشان بسیار نازل است، از محصولات تربیت مدرس موسوی و دوستان اوست، و دوستان اصلاح طلب ایشان آنان را در دانشگاه ها جا دادند. خواهم گفت چگونه!

* منظورتان را درست نمی‌فهمم. آیا می‌توانید مشخص‌تر توضیح دهید؟ یعنی چه اتفاقی افتاد؟ ایراد کار کجا بود؟ شما طبق معمول با مذهب مختار روشنفکری مخالفت می‌کنید! این طور نیست؟

ج.ط. پیش از آن که به این پرسش مشخص شما پاسخ بگویم، اجازه بدهید مقدمه‌ای بیاورم که بدون آن پاسخ من به این پرسش به درستی فهمیده نخواهد شد. در نیم سده گذشته دانشگاه در ایران به یک معضل اساسی تبدیل شده است یا بهتر بگوییم، دولت‌های پی در پی در بی‌اعتنایی به ماهیت دانشگاه و جهل به آن، تبدیل کرده‌اند. من پیشتر چندین بار به اشاره گفته‌ام که به خلاف گفته بسیاری تأسیس دانشگاه توطئه‌ نبود، بلکه ضرورت این تأسیس به دنبال خلئی احساس شد که با تعطیل تولید علم در ایران سده‌هایی پیش از آن ایجاد شده بود. با گسترشی که نظام دانشگاهی از سال‌های دهه سی خورشیدی پیدا کرد و در شرایطی که فضای سیاسی ایران بسته‌تر و دایره فعالیت احزاب سیاسی تنگ‌تر می‌شد، دانشگاه با استقلال نسبی که در آن زمان داشت، به یکی از مراکز فعالیت سیاسی تبدیل شد. کشته شدن سه دانشجوی دانشگاه تهران در شانزده آذر سی و دو – که البته ربطی به ورود ریچارد نیکسون به ایران نداشت که در هیجده آذر به تهران آمد – آن چه از فعالیت صنفی باقی مانده بود، پایان یافت و دانشگاه به حزبی تبدیل شد. دنباله داستان را می‌دانید و نیازی به تکرار آن نیست. مقارن انقلاب پنجاه و هفت، دانشگاه تهران به ستادی برای احزاب و گروه ها تبدیل شده بود و اگر تصفیه‌های بعدی آرایش نیروهای آن را بر هم نمی‌زد، هم چنان مرکزی حزبی باقی می‌ماند. ناچار باید بگوییم که موج آن تصفیه‌ها از دید گردانندگان آن، که حتی دانشگاه رفته های آن ها نیز چیزی درباره دانشگاه نمی دانستند، به خیر گذشت، اما دانشگاه هم چنان آتش زیر خاکستر ماند. اگرچه به نظر من مسئولان به طور کلی نسبت به این وضع بی‌اعتناء ماندند. تا جایی که من دیده‌ام اکثریت قریب به اتفاق مسئولان دانشگاه‌ها عوام‌تر از آن بودند که بدانند در زیر این خاکستر چه می‌گذرد. دولت‌های بعد از انقلاب دانشگاه را به عنوان ابزاری برای مهار جنبش‌های اجتماعی به کار گرفتند و آن چه امروز در دانشگاه‌ها می‌گذرد، تنها یکی از پیامدهای اداره دانشگاه در بی‌خبری از ماهیت آن است.

انتصاب‌های بیرویه در دانشگاه ها، مدیران در مجموع سخت ناکارآمد که برخی از آن‌ها سابقه دانشگاهی نداشتند، تبدیل کردن دانشگاه به حزبی سیاسی، که در نهایت ناشی‌گری انجام شد و آن را به کمیته مرکزی تنها یک حزب تبدیل کرد، پایگاه دانشگاه به عنوان مرکز تولید علم را هرچه بیشتر رنجور و به عنوان ابزاری سیاسی تقویت کرد. نیازی به گفتن نیست که آن جا که مسئولان تراز اول دانشگاه‌ها را دولت انتخاب می‌کند، یعنی دولت مدیریت دانشگاه را به امری سیاسی تبدیل می‌کند، هر ایرادی به مسئولی در دانشگاه به اقدامی علیه نظام تبدیل می‌شود. دست کم در دو دهه نخست پس از انقلاب دانشگاه با چنین تصوری از آن اداره شد. بدیهی است که هیچ رئیس دانشگاهی آن را به تنهایی اداره نمی‌کند. با انتخاب هر رئیسی، گروه‌هایی که در رأس آن ها فرصت‌طلب‌ترین افراد، که بر حسب معمول بی‌صلاحیت‌ترین آن ها نیز هستند، خود را در پشت سر او جای برای خود پیدا می کنند و با مصونیت سیاسی که از این طریق پیدا می‌کنند، دانشگاه را به بنگاه معاملات ملکی تبدیل می‌کنند. ائتلاف رؤسای سیاسی و دولتی و فرصت‌طلبان بی‌سواد در دو دهه گذشته به طور کلی دانشگاه را به کانونی برای اتلاف منابع مالی و ضایع کردن استعدادها تبدیل کرده است. و البته مهم‌ترین پیامد آن جز تجدید اعتبار عقب‌مانده‌ترین جریان‌های مارکسیستی جهان سومی نبوده است، که امیدوارم مسئولان را اندکی به فکر واداشته باشد. اگرچه به قول فقها و فیه تردّد!

البته، نباید انتظار داشته باشیم که در شرایط فعلی رئیس دانشگاه‌ها را دولت تعیین نکند، اما اگر عقل معاشی در کار می بود همین رؤسای سیاسی نمی بایست به هیچ وجه دانشگاه را سیاسی اداره می کردند. رجل سیاسی واقعی – البته اگر رجل باشد و نیز سیاسی – جایگاه سیاست را می‌داند، اما این که در کشور ما نمی‌دانند، دلیلی بر غیر سیاسی بودن اهل سیاست است. با این مقدمه بر می‌گردم به پرسش شما با توضیحی در یک مورد مشخص برای این که کلی بافی نکرده باشم. دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، به رغم ضربه‌هایی که در جریان انقلاب فرهنگی دید، بویژه گروه علوم سیاسی آن، مرغی نیم‌بسم بود و با انتصاب نسنجیده شخصی به نام دکتر نجف قلی حبیبی، که اگر درسی خوانده بود، الهیات بود، در حکومت میر حسین موسوی، در سال 1365، قالب تهی کرد. در آن زمان، حبیبی مردی سخت سیاسی بود، یعنی از سیاست هیچ بهره نداشت و دنیا را مثل مارکسیست ها میدان پیکاری می‌دانست که موضوع آن پیکار را نیز تنها خودش می‌دانست. در اجرای همین پیکار – به احتمال بسیار برای تحقق فرهنگ اسلامی – شبانه، سیزده نفر از دانشجویان تربیت مدرس را که هیچ یک از آنان درسشان را تمام نکرده بودند و برابر مقررات همان دانشگاه مدرک مدرسی اخذ نکرده بودند، به دانشکده حقوق منتقل کرد. این جماعت با این تراکم حتی اگر در بزرگ‌ترین دانشگاه‌های جهان وارد می‌شدند، سطح علمی آن دانشگاه دستخوش هبوطی غیر قابل مقاومت می‌شد. در آن زمان حبیبی رئیس تربیت مدرس هم بود. و حتی گفته می شد نزدیک به هفده حکم ریاست در جیب دارد. شگفت این که در آن زمان رندان البته همه این ریاست‌ها می‌شمردند و خیلی هم بی‌ربط نمی‌گفتند. و الله اعلم بحقایق الامور!

این نخستین انتصاب دکتر حبیبی به ریاست دانشکده حقوق بود. در همان زمان به پیشنهاد مدیر گروه علم سیاست استخدام من هم در گروه مطرح بود، اما رئیس جدید آن را مسکوت گذاشت و آن سیزده تن را بدون رعایت ضوابط قانونی وارد دانشکده کرد. باری، برخی از آن دانشجویانی که یک شبه استاد شدند، از من که از بد حادثه در آن دانشگاه درسی می‌دادم، نمره هفت گرفته بودند. می‌توان به پرونده همان دانشجویان مراجعه کرد. در همان زمان حبیبی که شمشیر را از رو بسته بود قلع و قمی بی‌سابقه کرد. و در واقع از همان زمان گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران تعطیل شد یا بهتر بگویم حبیبی تعطیل کرد. البته، این نخستین موج تصفیه بود و به دنبال آن اتفاقات دیگری افتاد که بماند. اما از باب اشاره به وضعی که حبیبی ایجاد کرده بود، باید بگوییم که در زمانی که چندی پس از آن، با ریاست استادم دکتر حسین صفایی، که حقوقدانی برجسته و مردی بسیار منزه است، من معاون پژوهشی آن دانشکده بودم، یکی از همان استادان مقاله‌ای هفت صفحه به من داد برای چاپ در مجله دانشکده که عمده منابع آن روزنامه‌های کیهان و اطلاعات بود با هفت هشت غلط املایی. درباره انشای آن چیزی نمی‌گویم. در آن زمان تصور می‌شد که آن ها سخت تعهد به نظام دارند، اما با دولت اصلاحات بسیاری از آن ها به اصلاحاتی‌ها پیوستند، به مصداق صوفی ابن الوقت باشد ای پسر! البته دختران – یعنی خواهران – هم   نشان دادند که در صوفی‌گری کمتر از پسران – یعنی برادران – نیستند. در همان زمان ریاست دانشگاه استاد دیگری را به همان گروه تحمیل کرد که به هیچ وجه سابقه تحصیلی و مشخصات او با مقرارتی که همان رئیس دانشگاه مأمور اجرای آن بود، سنخیتی نداشت. این شخص گویا فنی خوانده و در انقلاب فرهنگی نیز نقشی ایفاء کرده بود و در دانشگاهی در بریتانیا – یا حومه آن – درس خوانده بود که از نظر دانشکده و مدیریت آن اعتباری نداشت و حتی اگر اعتباری داشت، برابر مقررات، به دلیل پیوسته نبودن تحصیلات، نمی توانست به استخدام دانشکده حقوق درآید که البته به زور رئیس دانشگاه درآمد. به جرأت می توان گفت که سطح علمی بسیاری از این افراد از حد کارشناسی ارشد یک دانشگاه متوسط فراتر نمی رود. و اما دلیل. گروهی از اینان در بیست و چندی سالی که در کسوت استادی درآمده اند، چیزی ننوشته اند و گروه دیگری که جرأت – یا ادعای – نوشتن داشته اند، در نوشته هایشان کمتر می توان عبارتی معنادار پیدا کرد. به عنوان مثال، موضوع رساله دکتری یکی از این بزرگان مقایسه ای میان فارابی و اگوست کنت است که بدیهی است ربطی به هم ندارند. جای شگفتی است که تنها کتابی از اگوست کنت که در رساله به آن استناد شده، ترجمه ای انگلیسی از برخی رساله های اوست و البته در متن کتاب نیز به آن ها ارجاع داده نشده است، زیرا نویسنده حتی یک عبارت از آن کتاب را نمی تواند به فارسی ترجمه کند – این بار هم، امتحانش مجانی است – بلکه نویسنده رساله آن چه از کنت آورده از فقراتی است که در کتاب های فارسی آمده. بسیاری از این فقرات نادرست یا نادقیق ترجمه شده اند. این رساله حتی اگر برای دوره کارشناسی نوشته می شد، فاقد اهمیت و بی اعتبار بود. تنها در دانشگاهی مانند تربیت مدرس کسی می تواند رساله ای درباره مطلبی بنویسد که با هیچ منبع اساسی آن مطلب آشنایی ندارد. و همان دانشمند تنها در دانشگاه تهران می تواند به مقام استادی برسد و با دانشی در حد دانشجوی متوسط کارشناسی ارشد در دوره دکتری درس بدهد!!

بگذارید برای انبساط خاطر یک عبارت از کتاب گرایش فلسفی سیاسی همان شخص را بیاورم تا سطح دانش در دانشگاه مادر کشور معلوم شود، می فرماید : «حکیم ابونصر فارابی برای نخستین بار در تاریخ و جهان اسلام و ایران با فرارَوی از معارف شناسی کلام و کلامی و بینش و مباحث غالباً یا صرفاً برون‌نگر و حتی نمودگرای و نشانه‌نگر آن ها، گرایشی بنیادین و جامع به درون‌نگری سیاست و پدیده‌های سیاسی آغاز کرد. وی در حقیقت با فرو رفتن تحلیلی (یا آنالیتیک یا آنالیز و به تعبیر خویش آنالوطیقای یعنی تجربه و شناخت اجزاء و ترکیب) و درون‌کاوی سیاست و بویژه انسان‌سیاسی و با رهیافت کالبد شکافی و شناخت کالبدی سیاسی (یا فیزیولوژی و آناتومی سیاسی یا به تعبیر خود فارابی؛ آنالوطیقای اول و دوم)، راهبرد و رهیافت پدیده‌شناسانه سیاست و سیاسی را پی ریخت. می‌توان اذعان ساخت که؛ وی بدین ترتیب هم فلسفه سیاسی یا فلسفه مدنی و حتی حکمت مدنی را بنیان گذاشت، هم می‌توان ادعا نمود که؛ بر این اساس و در این راستا، فلسفه عمومی را بنیان نهاد. این گرایش آمیزه‌ای سازوار، بهینه و نیز بسامان و هم چنین فوق‌العاده کارآمد؛ بهره‌ور و اثربخش از زیرساخت بینشی اسلامی و داشته‌ها یعنی یافته‌ها، انباشته‌ها و آموزه‌های پیشینیان بویژه ایران و ایرانیان که به تصریح و تأکید وی؛ خاستگاه مدنیت؛ سیاست و حکمت سیاسی بوده است، و نیز آراء افلاطون و ارسطو با شاکله‌ ساختاری و ساختار راهبردی ابتکاری معمارگونه خود فارابی می‌باشد.» (ص. 19-20؛ با رعایت نقطه‌گذاری مؤلف) این است نمونه‌ای از نوشته استادی با بیست سال سابقه تدریس در دانشگاه مادر! البته دست فارابی از این دنیا کوتاه است و نمی‌تواند شکایتی بکند که ترهاتی را به نام قالب می‌کنند، اما آیا دانشجویان بیست و پنج سال گذشته حق ندارند از این که مجبور بوده‌اند چنین غیثیان‌هایی را نشخوار کنند، به مرجعی که وجود ندارد شکایت کنند.

ظاهراً در نظر دکتر حبیبی این استاد نمونه‌ای ضدیت با غربزدگی، قرطی‌بازی و بازگشت به خویش به شمار می‌آمد، اما در این جا از قضا سرکنگبین صفرا فزود! برای این که در یک عبارت نظرم را درباره نتیجه اقدامات حبیبی و علمای ستاد انقلاب فرهنگی بگویم، می خواهم از بیان یک تاریخ نویس مسیحیت درباره کلیسا استفاده بکنم. او در بیان انقلابی که با ظهور دستگاه کلیسا در مسیحیت ایجاد شد، گفته است عیسی مسیح ملکوت الهی را وعده داده بود، به جای آن کلیسا آمد! به نظر من با تصفیه های نسنجیده در دانشگاه، به جای فرهنگ اسلامی که گردانندگان انقلاب فرهنگ وعده داده بودند، مارکسیسم مبتذل جهان سومی آمد!

البته باید این نکته را یادآوری کنم که در زمانی که اخراج من در دست اقدام بود و رییاست دانشکده و دانشگاه، دکتر رحیمیان، زیر بار نرفته بودند، همان دکتر حبیبی، لابد با توجه به سابقه خدمات اواسط سال‌های شصت، با دیگر به ریاست دانشکده منسوب شد، اما این بار اصلاح‌طلب شده و زیر بار نرفت و خود او پیش از من اخراج شد. ریاست دانشگاه به دست غلام‌علی افروز نامی افتاد که گویا متخصص کودکان عقب‌مانده بود، اگر درسی خوانده بود، عمید زنجانی هم به ریاست دانشکده حقوق رسید. هر دو زیر نظر هاشمی رفسنجانی! مدیریت دانشکده در نامه‌ای به رئیس جمهوری، که جز به امور شخصی و خانوادگی خود رسیدگی نمی‌کرد، او را در جریان امور گذاشته بود، اما هیچ پاسخی به آن نامه دریافت نشد. با اخراج من، دانشجویان اعتصاب کردند، نخستین اعتصاب پس از پانزده سال، که داستان دیگری دارد، و موجب ناکامی افروز و عمید زنجانی شد، که سخت به صندلی ریاست چسبیده بودند!

* من سئوالی هم درباره تقلب در دانشگاه داشتم، مثل این که شما هم می خواهید به همین مطلب برسید؟ پاسخی هم در واقع گرفتم. در چنین وضعی باید تقلب سکه رایج دانشگاه باشد.

البته! این روزها بسیار درباره تقلب در دانشکاه سخن گفته می‌شود. اینک پاسخ من. پاسخ من این است که این دانشگاه از اساس دانشگاه نیست و بدیهی است که در چنین نهادی اعم از این که تقلب بشود یا نه اتفاقی نمی افتد! باید دقت کنید که گفتم این دانشگاه دانشگاه نیست. دانشگاه اگر به معنای نهادی برای تولید علم باشد، نمی توان به نهادی که ما داریم، منظورم در علوم انسانی است، دانشگاه اطلاق کرد. البته، در مواردی استادهایی داریم، اما از آن جا که دانشگاهی نداریم، آنان نیز عمر خود را تلف می کنند. دانشجویان نیز در چنین فضایی تحصیل می کنند و بدیهی است که چیزی یاد نمی گیرند. ذات نایافته از هستی بخش چنین استادانی بدیهی است که نمی تواند هستی بخش شود. فرض کنیم دانشجویی که در محضر همان استادی که ذکر او گذشت، تلمذ می کند، با امدادهای غیبی فرانسه بداند و اگوست کنت خوانده باشد و مقاله ای بنویسد، و دانشجوی دیگری مانند خود استاد مقاله خود را از دیگران رونویسی کرده باشد، استاد فرضی ما از کجا به علم یکی و جهل دیگری پی خواهد برد. این جاست که شعار قدیمی تقلب توانگر کند مرد را می شود شعار دانشجویی که وجود بسیاری از استادان را توهین به شعور انسانی خود می داند.
* در فضای دانشگاه سوی دیگر مقوله تقلب طبیعتا به استادان و مدرسین دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی بر می گردد. به عبارت بهتر امروزه در پیکره هیات های علمی روال های غیر معمولی برای انتشار کتاب یا ارائه مقاله و یا ارتقا سطح وجود دارد. این موضوع باعث آن است که روابط خاصی در هیات های علمی بنیاد بگیر که تنها چیزی که سنجه و میزان آن نیست، علم و دانش است. علت این امر چیست؟

البته، فاجعه این جاست. استادانی هستند که در نوشته های آنان حتی یک عبارت هم از فیض مدام آنان صادر نشده است. بد نیست که دست کم به مورد اشاره کنم. استاد دکتر ابوالقاسم طاهری را که حتما باید بشناسید، کتابی در تاریخ اندیشه در غرب قلمی فرموده است که آیتی در دزدی ادبی است. نویسنده از حدود پانزده کتابی که به زبان فارسی درباره اندیشه سیاسی در غرب وجود داشت، گلچینی کرده و در هر فصل فقره ای از یکی از آن کتاب ها را برداشته و به فقره دیگری از کتاب دیگری چسبانده است. ابعاد بی سوادی تا جایی است که حتی نتوانسته است غلط هایی که در اصل کتاب بوده در رونویسی تصحیح کند. شگفت این که مطالب کتاب های اصلی به دلیل اختلاف دیدگاه های نویسندگان آن ها اختلاف ها و تعارض هایی با یکدیگر دارند. به عنوان مثال، مطلبی را از نویسنده ای مارکسیست در ادامه مطلب نویسنده ای لیبرال درباره اندیشه سیاسی یکی از اندیشمندان آورده و نفهمیده است که عبارت نخست با عبارت دوم تضاد دارد و ... شگفت انگیزتر این که چاپ نخست این کتاب با کاغذ حمایتی وزارت ارشاد انتشار پیدا کرده و کاغذدهندگان از خود نپرسیده اند که چرا برای چاپ چنین بنجلی در پنج هزار صفحه از بیت المال مایه می گذارند؟ طرفه این که این کتاب – لابد نظر به اهمیتی که از نظر علمی دارد!! – متنی است که در مواردی سئوالات کنگور کارشناسی ارشد از مطالب آن برگرفته می شود. این شخص سی سال است که افاضه می فرماید و کسی نیست که بپرسد خرت به چند؟ دانشگاه، اگر دانشگاه می بود، دست کم می بایست امحتان یک زبان خارجی از او می کرد؛ نمی گویم در حد دانشگاه، بلکه در حد دوره راهنمایی!

من یک بار خدمت این استاد رسیدم که داستان آن را برایتان نقل می کنم، عبرتاً للقارئین! در سال 67 وقتی از انجمن فلسفه اخراج شدم، به وزارت آموزش عالی برای استخدام در دانشگاه مراجعه کردم که خود داستان مفصلی دارد. زمانی که قرار شد در مصاحبه علمی شرکت کنم، روزی که مراجعه کردم دیدم مسئول کمیته علوم سیاسی که آشناهایی با اخلاق نه چندان مهرورزانه من داشت، سیزده نفر را لشکرکشی کرده بود که به اصطلاح پنبه مرا بزنند. همین ابوالقاسم طاهری که عقل فعال آن گروه کم سواد و یگانه دهر در اندیشه سیاسی به شمار می آمد و پای ثابت آن کمیته بود، نخستین سئوال را کرد و من توضیح دادم که حتی سئوال غلط است، که مشاجره درگرفت و اعتراض کرد. من به او گفتم که هم طور که گفتم سئوال غلط است و اگر اصرار دارد، می توانم آن تصحیح کنم و پاسخ دهم که چنین شد. بیش از ده نفر از آنان مردمی عوام و بی هیچ تعارفی جاهل بودند و هستند. حتی امروز هم اگر امتحان ورود به کارشناسی ارشد بدهند، مردود می شوند.

یکی دیگر از این بزرگواران شخصی به نام ملک یحیی صالحی است که گویا در آلمان تحصیل کرده؛ من کتاب او را تورقی کردم و چون همین جا دم دست دارم شمه ای از مباحث عالی آن را برایتان نقل می کنم : در پایان این کتاب حدود چهار صفحه منابع به طور عمده به زبان آلمانی قرار دارد. هیچ سطری از آن نیست که غلطی املایی در آن وجود نداشته باشد. من حدود هشتاد غلط املای آلمانی در آن چهار صفحه پیدا کرده ام. کافی است به همین نخستین صفحات مقدمه آن نظری بیندازید، از گسسته خردی نویسنده و سخافت نثر او دلتان به هم خواهد خورد. از صفحه 2 کتاب حمید عنایت در بنیاد اندیشه سیاسی در غرب، که البته کتاب بی سر و تهی است، نقل می کند که «اگر خوب دقت شود، می بینیم که عقاید سیاسی زمانی شکوفا شدند که جوامع از سکون فکری و جمود سازمانی (کذا فی الاصل) رها شده و در نتیجه تحولات سیاسی نیز که نتیجه آن می باشد، پدید آمده است». به احتمال بسیار نویسنده این عبارت را از انشای دوره راهنمایی زمان تحصیلش برگرفته است. من سال هاست دارم روی این مطلب فکر می کنم که دریابم بالاخره چه چیزی نتیجه چه چیزی است. هنوز به عمق مطلب نرسیده ام. تازه این از بیان فکر بکر حمید عنایت نقل شده، اما عبارتی که نویسنده کتاب بر آن افزوده در جای خود آیتی از پریشانی گویی است. می فرماید : «چنانچه اندیشه های سیاسی در قرن پنجم و چهارم قبل از میلاد و در عصر طلایی آن به اوج خود می رسد و پس از آن در قرون پانزدهم و شانزدهم نظریه های سیاسی به ایجاد دولت های مستقل ملی کمک می نماید و انقلاب فرانسه در سال 1789 از دورن آن ظهور کرده و خود خالق بسیاری از اندیشه های سیاسی مهم می شود. پس، در هر دو، یعنی هم اندیشه های سیاسی و هم تحولات سیاسی اجتماعی بر یکدیگر تأثیرگذار می شوند.» (اندیشه های سیاسی غرب در قرن بیستم، ص. 1-2) از سستی عبارت که بگذریم، معما دو راه حل بیشتر ندارد، یا اندیشه بر تحولات اجتماعی تأثیر می گذارد یا بر عکس. بهترین راه حل هم این است که به قول مؤلف هر دو تأثیرگذار باشند تا نه سیخ اندیشه سیاسی بسوزد نه کباب تحولات تاریخی. بدین سان، تولید علمی هم صورت گرفته است که تا زمان نویسنده ما کسی به آن دست نیافته بود. کتاب انباشته است از این تحقیقات عالی و عبارت هایی است که با نثر سده پنجم پهلو می زند. به نظر من، اگر مؤلف این مطلب را در یک دانشگاه متوسط در سال دوم کارشناسی به عنوان تکلیف درسی نوشته بود، نمره قبولی نمی گرفت، اما انتشاراتی قومس که همه استادان علم سیاست دانشگاه تهران و ملی سابق را یدک می کشد، کتاب را چاپ کرده و با اجبار استادان دانشجویان با خواندن آن جسم خود را می فرسایند و روح آنان افسرده می شود. از باب حسن ختام عبارت دیگری را از همان صفحه برایتان می خوانم تا به عمق تحقیقات مؤلف پی ببرید : «افزون بر آن، یادآور می شویم که اگرچه دو ایدئولوژی مکتبی (!!؟) قرن بیستم، یعنی سیستم متمرکز سوسیالستی و نظام سرمایه داری لیبرال دولتی (کذا!) دو قطب سیاسی- اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خاص خود را رواج داده و در قرن بیستم تاثیر بسیاری بر جهان گذاردند، لیکن مقصود از اندیشه های سیاسی قرن بیستم نظرات و دکترین هایی که محدود به این دو مکتب می شوند نبوده و این نظرات را فراسوی این دو مکتب (یعنی چه؟) تحقیق می کند» (ضمیر این فعل بر من کشف نشد و نیاز به تحقیق بیشتری دارد!) البته، باید از ویراستار کتاب سپاسگزار بود که زحمت خواندن این پریشان گویی ها را بر خود هموار کرده و غلط های املایی متن فارسی را تصحیح کرده است. شگفت این که از آن جا که مؤلف و ناشر به درستی اعتقاد داشتند که چنین کتابی جهانی خواهد شد، روی جلد، عنوان و نام ناشر را به آلمانی نیز نوشته اند. نوشته اند استاد ملک یحیی صالحی دانشیار شهید بهشتی است به این صورت :Schahid Behschti Unverrstät  

با دو غلط املایی که بسیار نزدیک است به آلمانی با لهجه کارگران بی سودا ترک مهاجر!

برای این که برگردم به نکته ای که در آغاز به آن اشاره کردم باید بگویم که تا جایی که من دانم این اشخاص در پشت کسانی پناه گرفته اند که گویا به مراکز قدرت نزدیک اند – یا این طور گفته می شود – و دانشگاه را به تیول خود یا به زبان عامیانه به بنگاه معاملات ملکی یا چیزی شبیه به آن تبدیل کرده اند. تا جایی که من جستجویی در کار کمیته علم سیاست وزارت آموزش عالی و نیز برخی از گروه های علم سیاست دانشگاه ها کرده ام، می توانم بگویم که راه بر هر چیزی باز است جز بر علم سیاست.


* امروزه شاهدیم که رواج فضای تقلب در دانشگاه ها، به تبیین آن نیز انجامیده است. می توان گفت که در این تبیین استادان دانشگاه و اعضای هیات علمی نیز به صورت غیر مستقیم نقش  دارند. به طور مثال وقتی یک استاد دانشگاه در زمینه غیر تخصصی نظر می دهد و یا حتی کتاب می نویسد و در این نویسندگی خود را ملتزم به رفرنس و پانوشت نیز نمی بیند، چگونه می توان به امید پژوهش های اصیل نشست. اگر بخواهید تحریر محل نزاع بکنید، چگونه به این مسائل ورود پیدا می کنید م نظرتان چیست؟

وقتی دانشگاه دانشگاه نباشد، بدیهی است که ضابطه درستی برای استخدام استاد وجود ندارد. همان طور که در حوزه عمومی هر کسی که درسی خوانده باشد، او را روشنفکر می خوانند، در نظام دانشگاهی ما نیز هر کسی را که از دانشگاهی فارغ التحصیل شده باشد، استاد می خوانند. در کشوری که نظام دانشگاهی درستی وجود داشته باشد، هر فارغ التحصیلی را به عنوان استاد استخدام نمی کنند. وانگهی، امتحان کنندگان استادان خود دست کم زبان ملی کشور خود را به درستی می نویسند و می خوانند. استادانی که از صافی بزرگوارانی مانند صالحی و طاهری گذشته باشند، معلوم است که با اقتدای به اسوه های دانش و تقوا اگر دزدی ادبی نکنند، باید گفت که مردمان بسیار درستکاری هستند و جهشی صورت گرفته است. عمده استادانی را که این اسوه های دانش و تقوا – که ناگفته نماند سال هایی طولانی زیر چتر یکی از بندبازان علم سیاست، که ریاست کیمته را داشت، ماوا گرفته بودند و مغول وار بر نظام دانشگاهی شبیخون می زدند – انتخاب کرده اند، دست کم سه دهه، باری بر دوش بودجه دولت و عامل اتلاف وقت و علت فرسودن روح دانشجویان خواهند بود.

در سال های اخیر با سیطره سیاست زدگی در دانشگاه، و این که کسانی مانند طاهری ها و صالحی ها میدانداران دانش شده اند، بدیهی است که انگیزه ها کمتر و کمتر شده، رابطه ها جانشین ضابطه ها شده و وزارت آموزش عالی نیز کار خود را به درستی انجام نمی دهد. ما همیشه اخراج به دلایل سیاسی داشته ایم، که به طور محترمانه گفته می شود عدم صلاحیت اخلاقی، اما اطلاعی ندارم که تا کنون کسی به دلیل عدم صلاحیت علمی از کار برکنار شده باشد. شگفت نیست که بسیاری از استادان یک زبان خارجی که نمی دانند هیچ حتی با زبان ملی کشورشان را نیز به خوبی آشنایی ندارند.

یک عامل پائین بودن سطح دانشگاه ها و رواج سرقت ادبی و دزدی علمی، که تاکنون توجه چندانی به آن نشده است، این است که چون دولت دانشگاه را تیول خود و کارگزاران خود می داند، ابواب جمعی فاقد صلاحیت علمی خود را در پایان کار دولت به دانشگاه منتقل می کند. نخست وزیری که کارشناس ارشد معماری دارد، با پایان دوره استاد علوم سیاسی می شود رساله دکتری راهنمایی می کند! دو رئیس جمهور گذشته هر یک با پایان دوره خدمت همکاران خود را در دانشگاه جاسازی کرده اند. دولت های پیشین در آستانه پایان دوره فرمانروایی، پیش از آن که دستگاه دیوانی را به دولت بعدی تحویل دهند، در دوره هایی، بیشتر کارمندان بلندپایه وزارت خانه های خود را به دانشگاه یا مراکز پژوهشی تهران انتقال داده اند.

از آن جا که نظام دانشگاهی ایران با وجود چنین استادانی و به سبب فقدان ضابطه های علمی جایی در نظام تولید علم در جهان نمی تواند داشته باشد، دولت ناچار مشوق هایی را در نظر گرفته است، مانند انتشار مقاله در مجله های معتبر، که البته این خود، به دلیل فسادی که در همه کالبد نظام دانشگاهی ایران ریشه دوانده و اهل سیاست به اهل علم تبدیل شده اند، به آفتی تبدیل شده و راه را برای هر گونه سوء استفاده هموار کرده است. تردیدی ندارم که بی سوادیی و سیاست بازی آفتی است که نظام دانشگاهی ایران را نابود خواهد کرد.

* جناب آقای دکتر! در وضعیتی که دانشگاه در چنین بحرانی گرفتار آمده است، چگونه می توان راهی برای برون رفت از وضعیت کنونی برای آن متصور شد؟ آیا اصلا راه برون رفتی وجود دارد؟

بدیهی است که می توان دانشگاه ها را اصلاح کرد، اما مسئله اصلی این است که نخست باید تصوری از نظام دانشگاهی پیدا کنیم که تاکنون فاقد آن بوده ایم. دانشگاه محلی برای تولید علم است و هیچ چیزی به اندازه تولید علم از سیاست – بویژه سیاست بازی – نفور نیست. تجربه های دیگران مجانی در اختیار ماست، که البته چون مجانی است توجهی به آن نمی کنیم. هم چنان که اشاره کردم، اردوگاه سوسیالیسم و شکست فاجعه بار برای این کشورها باید درسی جدی برای ما باشد. من خودم در اوج ساختمان سوسیالیسم چندین بار به آلمان شرقی و برخی دیگر از کشورهای اردوگاه سوسیالیسم سفر کرده بودم. در دانشگاه برلین شرقی مثل همه دانشگاه های اردوگاه سوسیالیسم چند واحد مارکسیسم لنینسیم در همه مقاطع تحصیلی اجباری بود و هیچ دانشجویی بدون گذراندن آن فارغ التحصیل نمی شد. اما جای شگفتی بود که هیچ دانشجویی نیز در این باره چیزی بلد نبود. روزی نیز که دیوار برلین فروریخت گویی اصلا مارکسیسمی در این کشورها وجود نداشته است. من در سال 76 میلادی چند روزی را در دانشگاه ورشو گذراندم و در کانون دانشجویان آن دانشگاه با خیلی از دانشجویان صحبت کردم. از آن جا که من از سوربن رفته بودم همه آنان کنجکاو بودند که بدانند بیرون جریان های مارکسیستی چه می گذرد. هیچ علاقه ای به مارکسیسم وجود نداشت. با این تحمیل مارکسیسم بخش بزرگی از منابع این دانشگاه ها تلف شد که برای تولید علم و نیز اقتصاد این کشورها فاجعه بود. تکرار می کنم، چند سال پیش یکی از مسئولان چین گفته بود که اثرات انقلاب فرهنگی در کشوری با جمعیت چین فاجعه بار بود، زیرا دستگاه آماری کشور را به عنوان این که از فکر بورژوایی ناشی شده، تعطیل کردند. آن مسئول گفته بود که تا چند دهه در چین آمار دقیقی وجود نخواهد داشت. ما از بسیاری جهات همان اشتباه ها را تکرار کرده ایم و می کنیم. به هر حال، به نظر من باید به منطق علم تن درداد و به نوعی ایدئولوژی ذایی از دانشگاه و نظام تولید علم کرد. حرف هایی که سال ها درباره تعهد زده شده و آدم های عوام و مغرضی مانند آل احمد نیز آن را به عنوان بدیهیاتی در ذهن برخی از مسئولان کرده اند، باید بدانیم، از نوعی از مارکسیسم مبتذل سرچشمه گرفته و نتایجی فاجعه بار داشته است. این فکر، بویژه در دوره موسوی، که بسیاری از تصمیمات مانند تأسیس تربیت مدرس، که هدف آن بیشتر تضعیف دانشگاه تهران بود، گرفته شد، مذهب مختار بود که از ترهات آل احمدی بود.

بگذارید در نهایت اجمال به یک نکته اساسی دیگر هم اشاره‌ای بکنم. هواداران و پرچم‌داران انقلاب فرهنگی، که در زیر لوای اسلام دانشگاه را تعطیل و تصفیه کردند، در دامی افتادند که آل احمد بر سر راه آنان تعبیه کرده بود. او مردی عامی بود و س�
پاسخ:
آقای اصفهانی. چنین فرمایشات گیج و گولی که تماما به مجعولات مکتوب متوسل اند، مایه دانایی نیست. نخستین سعی ملی با نیت آشنایی به گره های هستی باید از تصفیه اسناد عبور کند و گرنه به پول سیاهی نمی ارزد.    
 
 
آمون : شاید هم لازم نبود این متن طولانی نشان داده شود.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

تفسیر و شان نزول  (قرآن)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 4:05 PM
ناسوت
شنبه 16 بهمن ماه سال 1389 ساعت 2:01 PM
آقای پورپیرار

آیا چرایی (شان)نزول ایات با تفاسیر را می توان در یک طبقه جای داد؟تا قبل از خواندن مقاله شما  فکر می کردم شان نزول آیات با تفسیر فرق عمده دارد. در شان نزول (دستاوبز نزول)بهانه ای برای خدا ایجاد می شده تا آیه ای مناسب با آن بهانه نازل کند .گویی که اگر مثلا؛ فلان اتفاق نمی افتاد شارع(خداوند) هیچ گاه عقلش به انشا آیه در آن مورد نمی رسید.مثلا در مورد آیه حجاب گفته می شود روزی حضرت محمد وعایشه وعمر در حال خوردن ترید در بادیه بودند که دست عمر به دست عایشه در بادیه به هم می خورد و در حالی که عمر لقمه در دهان خود می گذاشت غر میزد که صد بار به محمد گفتیم آیه ای در مورد حجاب نازل کن وبعد از این اتفاق آیه حجاب نازل شد.
وتفسیر همان است که نقبی عمدتن به نورات ودیگر اعتقادات دینی وغیر دینی است برای به اصطلاح نور نما کردن مفهوم ومعنی آیات برای فهم بیشتراست.برای مثال می توان گفت مزخرف ترین ویهودی ترین نوع تفسیر شاید مربوط به آقای دولابی هم شهری تهرانی شما باشد که گویا ایشان در عرش وفرش فارق از ممنوعیت های بعد زمان ومکان حرکت می کرده وخبر از پیامبر وانس جن می اورده.
به حر حال از مقاله اسلام وشمشیر شما چنین بر می آید که شما شان نزول وتفسیر را در یک پاکت گذاشته اید.
پاسخ:
آقای ناسوت. نتوانستم از این کامنت شما معنا و منظور محکمی به دست آورم.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

آغاز نگارش خط عربی  (زبان ها)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 4:01 PM
علیرضا
شنبه 16 بهمن ماه سال 1389 ساعت 05:42 AM
با سلام خدمت استاد عزیز،

امروز فیلمی از یک سخنرانی در یک کنیسه ای دیدم. موضوع سخنرانی در مورد اسلام و یهودیت بود. خبری که برایتان دارم آن است که سخنران که خودش یهودی بود اذعان کرد که "خوب همه میدانیم که در زمان محمد (ص) خطی به نام خط عربی موجود نبود و قرآن به خط عبری و سیریائی مکتوب شد. "

این یادداشتهای قلم شما می بایست خودش یک کتاب مجزا می شد استاد عزیز و بسط و گسترش پیدا می کرد تا مانند بمبی در دنیای اسلام همه را از خواب غفلت بیدار میکرد. چه وقت انشاءالله؟
پاسخ:
آقای علیرضا. گمان نکنم چنان بمبی ساخته شده باشد که مسلمانان تخدیر شده با اسراییلیات همه جا ریخته  را از خواب بیدار کند.  ضمنا اعراب از ۵۰۰ سال پیش از نزول قرآن خط داشته اند.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

تعارفات دوستانه  (دوستانه)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 4:00 PM
سجاد
جمعه 15 بهمن ماه سال 1389 ساعت 7:45 PM
باسلام   استادخوشحالم از شروع اسلام و شمشیر  ارادتی خالصانه  خدمت شما دارم  خداوند از عمر من بکاهد و بر عمر شما بیفزاید
پاسخ:
آقای سجاد. از تعارفات شما ممنونم. امیدوارم طولانی و پر برکت زندگانی کنید.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

مردم و حکومت  (نکات بدیع و آموزنده)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:56 PM
محمد
جمعه 15 بهمن ماه سال 1389 ساعت 09:38 AM
نقل اط وبلاگ 3 الف
--------------------
نامبارکی دیگر در راه است

نمی توانم شادمانی ام را بابت وقایع امروز جهان عرب -خاصه در مصر- مخفی کنم چرا که هیچ گاه نمی توانم خیانت سران وابسته و مستبد عرب را به اسلام انقلابی و پیوندشان با خونخواران صهیونیست را فراموش کنم اما این بدان معنی نیست که چنان جوگیر شوم که به آینده مصر امیدوار باشم.

اگر امروز از مردم مصر بپرسید چرا توی خیابان ها ریختید؟ می گویند مبارک باید برود! اگر بپرسید انگیزه و محرک تان چه بوده؟ می گویند رفتن مبارک! بگویید خب چرا پارسال قیام یا سال های پیش انقلاب نکردید؟ می گویند مهم این است که الان هستیم و مبارک باید برود! می گویید دنبال چه چیزی هستید؟ با قاطعیت می گوید: رفتن مبارک! می گویید: این را که فهمیدم ولی فرض که مبارک رفت دنبال چه حکومتی هستید؟ می گویند مبارک برود بعد فکرش را می کنیم! می پرسید: مرام و مسلک تان چیست؟ ولوله در جمع می افتد و هر کدام چیزی می گوید. ناگهان یکی فریاد می زد: مبارک باید برود و همه می گویند مبارک باید برود! این حکایت انقلاب مصر است!

آنچه در مصر و تونس می گذرد هیچ شباهتی به ویژگی های علمی یک انقلاب کلاسیک ندارد. در این دو کشور نه ایدئولوژی مشخصی محور وفاق و عامل حرکت اجتماعی است. نه رهبر کاریزما یا حتی چهره ی برجسته ای هدایت جوشش را به عهده دارد و نه از کشتار بیش از حد و زمان دار بودن اعتراضات خبری بوده و هست. عامل تهییج عمومی هم یک پدیده ریشه دار یا هنجار اعتقادی نیست بلکه یک واقعه بی هویت باعث این حرکت شده است! اگر با علم قدیم به تحلیل وقایع مصر و تونس برویم در خوشبینانه ترین برداشت قایل به "شورش عمومی" خواهیم بود و این در حالی است که حتی می توان این وقایع را "آشوب" نیز دانست!

واقعیت مصر و تونس این است که در این دو کشور "انقلابی قرن بیست و یکی" رخ داده است. انقلاب های جدید هیچ نشانی از انقلاب های کلاسیک ندارند. انقلاب هایی که هدف اول و آخرشان براندازی است و چو فردا شود ، فکر فردا کنند! به تعبیر رساتر خیزش عمومی مصریان را می توان در زمره ی انقلاب های رنگی تعریف کرد. انقلاب بی هویتی که فقط براندازی هویت مستقر را دنبال می کند.

اینکه بعد از سقوط مبارک چه بر سر مصر می آید مشخص نیست. شاید مثل تونس یکی دیگر از اصحاب قدرت حاکم شود و شاید یکی بدتر از مبارک بیاید و این سرنوشت محتوم مردم بی رهبر و بی ایدئولوژی است. مصریان با مبارک می جنگند و به زودی نامبارکی دیگر را بر سر قدرت می بینند.
پاسخ:
آقای محمد. اگر ده مبارک جانشین یکدیگر شوند و اگر ده بار مردم را فریب دهند باز هم برای باز شدن جای پای مبارک یازدهم به خیابان ها خواهند ریخت. زیرا اگر هر شورش ملی تنها مبارک زمان و مکان خود را مجبور به جزع و فزع نزد مردم کند باز هم به تصمیم و تلفات اش می ارزد. زیرا شبه مبارک ها هم در انبان طراحان دیکتاتوری بی شمار نیستند. حرف آخر را همیشه مردم زده اند. آن چه کاملا عیان است این که هر خیزش و شورش، کیسه تجربه ملی را پرتر و مردم را مجرب تر می کند و لی شیوه اعمال قدرت نزد دیکتاتورها نمایشی تکراری است. بدین سان هرچند با ضربه یک گلوله می توان دفتر اعمال دیکتاتوری را در حوزه معینی بست، اما با شلیک هزار گلوله توپ هم نمی توان مردم را وادار کرد که دیگر شورش نکنند.  
 
  
 
 
آمون : کاملا معلوم است که استاد عزیز در زمان پاسخدهی به این کامنت، شارژ شارژ بوده است و کاملا سر کیف و به همین دلیل ، این مطلب در شمار جملات بسیار خاص قرار می گیرد که گاهی روزها رفت و آمد به دفتر کارنگ و سوال پیچ کردن های متعدد، به چنین نتیجه ای نمی رساند.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

ضلالت و هدایت  (نظرات جالب دیگران)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:51 PM
محمد اوجال اولوتورک
جمعه 15 بهمن ماه سال 1389 ساعت 04:08 AM
دوست عزیز جناب آقای مهدی ـ مهدی، سلام

حضرت استاد المترجمین جناب الهی قمشه ای مدت هاست مشکل را به نحو احسنت حل کرده اند (!!):

«وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ.» و تو را در بیابان مکه ره گم کرده یافت، پس راهنمایی کرد.
(قرآن کریم، ترجمه مهدی الهی قمشه ای، ناشر: انتشارات باقرالعلوم)
. . .

از این تحریف آشکار و بدون پرانتز که بگذریم، بنده طی تحقیق کوچکی که قبلا در ارتباط با این آیه داشتم، به نتیجه قابل تاملی رسیدم:
در قرآن کریم، ریشه «ضلل» و مشتقات آن در معانی متعددی، که عمده آنها «گمراه شدن»، «گم شدن»، «ناپدید شدن» است، آمده است. اما نکته قابل توجه اینکه، هر جا قبل و یا پس از «ضلل» (و مشتقات آن)، کلمه ای از ریشه «هدی» آمده است، «ضلل» معنای «گمراهی» داشته است.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

نجاست یهودیان و مسیحیان  (قرآن)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:49 PM
پنجشنبه 14 بهمن ماه سال 1389 ساعت 2:52 PM
استاد محترم جناب پورپیرار
منظور حضرتعالی از نجس بودن یهود و نصاری چیست؟ نجس را همانطور که در رسائل عملیه توضیح داده شده میدانید و یا اینکه منظور تان اشاره به پلیدی باطنی آنهاست.
پاسخ:
نجس وصف و صفتی است که خداوند در سوره توبه آیه ۲۸ به یهودیان و مسیحیان بخشیده است.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

درخواست تقدیر از استاد  (دوستانه)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:36 PM
عربگری
پنجشنبه 14 بهمن ماه سال 1389 ساعت 01:12 AM
سلام
یادداشت ۷۹ وبلاگ ایکس به بخش چهارم مصاحبه با استاد اختصاص داده شد
و همچنین در بالای یادداشت خاطر نشان کردیم:
قبل از ادامه یادداشتها، اینجانب به نمایندگی از هزاران خواننده بنیان اندیش و پروپاقرص نوشته ها و کتابهای استاد ناصر پورپیرار، اعلام می دارم که تنها و تنها این استاد ارجمند را شایسته عنوان « برترین چهره ماندگار 10 سال گذشته » می دانیم، هرچند که ممکن است نقدهایی نیز بر نوشته های ایشان داشته باشیم ولی این در حالی که در انبوه نوشته های اساتید تاریخ نویس قبل از ایشان، به سختی می توانیم جملات انگشت شمار قابل دفاع بیابیم
لذا پیشنهاد می نمایم خوانندگان عزیز برای ماه های آینده، روزی تاریخی را جهت گرامیداشت استاد عزیز پیشنهاد فرمایند که در تالاری مجلل از ایشان بعمل آوریم
استاد خواهشمندم اجازه فرمائید دوستان وری پیشنهاد فکر کنند
پاسخ:
آقای عربگری. از الطاف شما بی اندازه ممنونم. در این واویلای قطع یارانه ها پول دور ریختن است چرا که کاری عجب جز ادای وظیفه از من سر نزده است. اگر دوستان بتوانند فقط سی دی پخش کنند در مقیاسی متعالی غرض حاصل شه است.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

ایجاد توهم  (نظرات جالب دیگران)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:32 PM
علیرضا
چهارشنبه 13 بهمن ماه سال 1389 ساعت 4:31 PM
استاد عزیز و دوستان،

اگر علاقمند به تحت تاثیرقرار گرفتن چند عملیات کوچک روانی هستید لطفا از ویدئو پرواز این "یوفو" (شی پرنده مجهول الهویه ای) که بالای قبه الصخرا در اورشلیم از سه نما فیلم برداری شده دیدن نمائید

http://www.youtube.com/watch?v=Fu4ri2GozIY

در ضمن جهت فراغت خاطر هم پروژه ای را به نام Blue Beam خدمتتان معرفی میکنم که سال 1999 توسط یک خبرنگار کانادائی منعکس گشت. (وی بعدا در تصادفی کشته شد). خلاصه پروژه آن است که یک "ظهور مجازی" با هلوگرام های ماهواره ای بر روی استراتوسفر به همراه صدا برای هر کشوری مطابق دموگرافی اعتقادی همان کشور ایجاد شود. مثلا فکرش را بکنید که امشب بر طاق آسمان ایران یک "کف دست بزرگ" ترسیم کنند و امشب همه جمله ای را با فرکانس پائین در گوشها بشنوند که بگوید که فلانون فلان ...........!! حال اثر روانی آن را حدس بزنید!! و امشب تلویزیون این جمهوری چه خواهد گفت با شما!!!

در ضمن بنده 2 سال پیش تحقیقات مفصلی انجام داده ام و تکنولوژی چنین پروژه ای خیلی پیش از این موجود بوده و حتی در هلند برای فعالیت های بازاریابی مورد استفاده است و فیلم هایش هم موجود است...پس آنچنان هم سرسری نینگارید. اینجاست که اولیاء سحر و شیطان و اولیاء قرآن از هم جدا می شوند که فرموده:

فبای حدیث بعده یومنون.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

طاق کسری  (کتیبه ها)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:28 PM
وحید
چهارشنبه 13 بهمن ماه سال 1389 ساعت 2:16 PM
با سلام
در مورد طاق کسری در جایی دیدم که نوشته بود که ساخته یونانیان می باشد و در کتیبه ای نام معمار یونانی اش درج شده
اما موفق به یافتن اطلاعاتی از این کتیبه نشدم اگر ممکن است مرا راهنمایی کنید.
پاسخ:
آقای وحید. اگر در تاریخ ایران باستان نمی توان هیچ کسرایی را پیدا کرد، پس آن بنا متعلق به یونانیان مهاجرت کرده به شرق میانه است.  
 
 
 
 
آمون : طاق یونانیان یا طاق کسری ؟! 
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

لعنت شدگی یهودیان و مسیحیان  (قرآن)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:25 PM
محمد اوجال
چهارشنبه 13 بهمن ماه سال 1389 ساعت 02:03 AM
با سلام به استاد و همه دوستان

جناب پورپیرار، دو سوال داشتم:

1- آیا در قرآن خداوند «یهودیان» را لعنت کرده است یا «مشرکان» را؟

2- آیا معنای کلمه «دین» در قرآن مشخص است؟

ممنونم
پاسخ:
آقای محمد اوجال. کتاب اسلام و شمشیر را بخوانید. آن جا از طریق دنبال کردن فصول برخورد و موضع گیری های یهود و نصاری در برابر پیامبر و قرآن، معلوم می شود که خطاب مشرک، مخصوص یهودیان و نصارای به تثلیث رو کرده است که نه فقط در قرآن لعنت شده اند بل نجس خواهید یافت.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

ادعای خدایی  (نظرات جالب دیگران)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:24 PM
مهران حقیقت
سه شنبه 12 بهمن ماه سال 1389 ساعت 3:03 PM
http://www.aftabnews.ir/vdcfcxdyyw6d0va.igiw.html

سید علی غرابات معروف به 'صائد' که مدتی پیش در یکی از شهرهای استان خوزستان ادعای خدایی را مطرح کرده و تعدادی از مردم با پذیرفتن این عنوان مضحک به پرستش و عبادت این فرد روی آورده بودند، اعدام شد.

خواندن مناجاتی به زبان عربی مشابه عبارات مناجات‌های اهل بیت(ع) با خداوند از جمله " یا الهی و ربی! یا رب العالمین! یا من خلَقَنی! یا عُدتی فی شدتی! و یا مونسی فی وحشتی!" و سجده دسته‌جمعی مریدان به سوی این مدعی خدایی صحنه‌های تکان دهنده‌ای را رقم زده بود.

به گزارش مشرق، سید علی غرابات از مدعیان خدایی و ارتباط با امام دوازدهم شیعیان با حکم دادگاه به اتهام ارتداد و همین طور ترغیب به فساد (طبق مواد 513، 639 و 640 قانون مجازات اسلامی) به اعدام محکوم شد.
-----------------------------------------------------------
نکته تاسف برانگیز این است که همگی عبادت کنندگان این خدای جدید اعدام شده از منتظران شیعه بوده اند.
تا وقتی که ادعای خدایی در این مملکت طرفدار دارد مطرح کردن و خوراندن دروغهای دیگر مثل تفریح کردن ساده خواهد بود.
متاسفم.

 
 
 
 
آمون : اصلا قابل نصب نبود، به نظر من امکان ندارد کسی در این دوران، ادعای خدایی بکند، چه رسد به پیروی.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

قانون اساسی  (حرف های فعلا مبهم !)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:20 PM
علیرضا
سه شنبه 12 بهمن ماه سال 1389 ساعت 12:05 PM
با سلام خدمت استاد و دوستان،

جناب توحید،

یک سری مسائل دیگر به صورت رسمی منتشر شده است. لیست ترانزکشن های مالی، مصاحبه ها و تماسها و لابی هائی که امروز توسط فرانسه و آمریکا و دولت ملکه منتشر گشته است، دیگر هیچ جای تردیدی برای هیچ کس باقی نگذاشته است که وقایع سی و چند سال قبل بدون حمایت بانکداری بین المللی، رسانه های اروپا و هماهنگی کامل سرویس های امنیتی اروپا و امریکا و مخصوصا دولت فرانسه غیرممکن بود که اتفاق بیفتند. من واقعا از این نظر شما تعجب میکنم که اینگونه با اطمینان صحبت از مقدس بودن این حرکتهای سازمان یافته دول غربی میکنید. حتی آخرین مصاحبه شاه سابق در پاناما هم برای هر کسی گویایی ویژه ای دارد.

استاد،

یک جمله خوبی نصیبم شد گفتم با شما هم مطرح کنم:
آسان ترین راه برای شکافتن ایمان و مشرک نمودن مردم، از قانون اساسی یک ملت میگذرد .

اصل 1 و 2 قانون اساسی را مجددا مرور کردم و دیدم همینطور است.

سلامت باشید.
پاسخ:
آقای علیرضا. قانون اساسی فهرست راه نمایی است که مواد آن به مراکز تصمیم گیری و اجرایی و مردم معمول یادآوری می کند که چه کارهایی بابد به هر نحو و زحمت و قیمت انجام نشود. چنان که اهل تفرقه اسلامی این شگرد ساده را در پیش گرفته اند که ابتدا بنویسند یا بگویند که رسول اکرم و یا هر یک از امامان چنین فرموده اند و به دنبال آن هرچه را با تمنیات خود منطبق می دیدند و یا مامور ابلاغ آن بوده اند اضافه کنند.  
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

سرانجام ، شروع مبارزه با دزدان  (سیاسی)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:11 PM
حمید
دوشنبه 11 بهمن ماه سال 1389 ساعت 7:43 PM
استاد سلام و خسته نباشید
پاسخ شما در مورد مشایی کاملا درست است ولی احمدی نژاد کاملا از ایشان حمایت میکنه و حتما لایه های پنهان حامی ایشان هم همینطور. فقط یک سوال میمونه:
آیا همچنان  مواضع خود را در مورد انتخاب احمدی نژاد تایید میکنید یا ایشان را هم همچون کروبی و موسوی و خاتمی و... از جنس مردم نمیدانید؟ دقیقا بیانه شما در سایت ناریا که بعد از انتخابات اعلام کردید یادم نیست ولی تقریبا نقل به مضمون همان است که نوشتم. مرسی از لطفتان
پاسخ:
آقای حمید. چند باری نوشته ام که ترجیح احمدی نژاد بر مبنای ارزش یابی متکی به تجربه ۳۰ ساله حیات جمهوری اسلامی بود. در آن تجربه رقیبان احمدی نژاد پوآن مثبت نمی آوردند و احمدی نژاد سیمای جدیدی مجهز به شعارهای مثبت بود. آن انتخابات نشان می داد که مردم از دزدان و دروغ گویان بیزارند و احمدی نژاد هم در رویارویی های تلویزیونی توانست از این حساسیت های ملی به خوبی سود برد. تجربه دوران مدیریت ایشان هرگز به سمت مبارزه با دزدی و دروغ نبوده است. البته گویا یک استثنا را  فراموش کرده ام: روزنامه همشهری قریب یک سال پیش در تیتر درشتی اعلام کرد: با زباله دزدان مبارزه می شود! زباله دزدان همان نوجوانانی هستند که با کیسه ای بر دوش پلاستیک ها و مقواها را از زباله دانی های محلات جدا می کنند. همان روز خدا را شکر کردم که بالاخره در این جمهوری مبارزه با دزدی آغاز شده است!
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

انقلاب 57 ایران  (سیاسی)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:04 PM
محسنی
دوشنبه 11 بهمن ماه سال 1389 ساعت 10:40 AM
آقای توحید. تا سیصد سال بعد هم هر حرکت انقلابی اسلامی که با شعار الله اکبر و مرگ بر اسرائیل در خاور میانه رخ دهد، بی تردید از پس لرزه های انقلاب کبیر سال ۵۷ ایران خواهد بود چه این حرف بر زبان به قول شما حضرات جاری شود و چه بر زبان هر کس دیگری! و در این میان ۳۰ سال که اصلا رقمی نیست! جالب است که تجربه انقلاب ایران عینا در مصر هم دیده می شود، آن هم بعد از ۳۰ سال!!! آنجا که مبارک هم درست مثل شاه احمق ایران می گوید من صدای اعتراض و مخالفت شما را شنیدم!! که البته به نظر می رسد مثل شاه احمق ایران خیلی دیر شنیده است!!! انقلاب کبیر مردم ایران یا به قول استاد برآمدن مردم ظهور موج تازه ای از اسلام گرایی در خاورمیانه را اعلام کرد که تمام جهان باید تا سیصد سال بعد هم منتظر پس لرزه های آن باشند و اینها تازه اولش است آقای توحید. و نکته بس جالب در اینجا همزمانی این انقلابات با سالگرد سقوط شاه احمق ایران است!!!
پاسخ:
آقای محسنی. ظهور چهره هایی چون مشایی و صدها شبیه و بدتر از او در سازمان های فرهنگی انقلاب چه پیامی دارد و تور حفاظت در اطراف او را چه کسی بافته است. آیا به واقع رد پای بازگشت به شرایط فرهنگی قبل از انقلاب را نمی بینید؟!  
 
 
آمون : آه ، محسنی عزیز !!  
ضمنا معلوم می شود بعد از سقوط شاه، همان ماموری که مدیر شاه بوده، به ماموریتی در مصر اعزام شده است و بعد از 30 سال، از همان ادبیات قدیمی سمع صوت ثوره و شنیدن صدای انقلاب استفاده کرده! این ها بعد از دهه ها، هنوز مامور مفیدتری نیافته اند؟!
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

امیرکبیری که طهران را تهران می نویسد  (نظرات جالب دیگران)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 3:01 PM
توحید
دوشنبه 11 بهمن ماه سال 1389 ساعت 09:09 AM
سلام استاد

از گفتن حقیقت ترسی ندارم و آماده پذیرش عواقب آن هم هستم .

این نمونه نامه منتسب به امیر کبیر که خیلی نا به سامان می نماید را داشته باشیم . تفسیرش با شما .
http://www.taksys.com/img/images/11893990284700792546.jpg
جالب است در آن زمان های دور (طهران) را به صورت (تهران) نوشته !
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

چاپخانه در ایران در قرن یازده هجری  (قلم)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:57 PM
سایه
یکشنبه 10 بهمن ماه سال 1389 ساعت 11:46 PM
در اوائل سده 11 هجری چاپخانه ای در صومعه ای در اصفهان شروع به کار میکند که بصمه خانه نامیده شد.در همان زمان یک چاپخانه با زبان ارمنی در جلفای اصفهان دایر شد.اولین کتاب چاپ شده در ایران پس از اختراع گوتنبرگ در همین چاپخانه صورت گرفت.چاپ این کتاب که شرح حال پدران روحانی نام داشت ((3 سال)) طول کشید!.این چاپخانه طی ((12 سال))فعالیت ((8 کتاب))به زبان ارمنی چاپ کرد!!
استاد وقتی این اعداد و ارقام را میبینیم واقعا به عمق فاجعه پی میبریم و این سئوال در ذهن پیش می آید چرا انسان هایی که می توانستند با دست و با کمترین امکانات فنی صدها جلد کتاب نگارش کنند از این صنعت نو پای مشقت بار استقبال کرده اند؟!!و مثلا 500 جلد کتاب که محصول یک دانشمند آن زمان بود را به مثلا 8 جلد کتاب آن هم در طول 12 سال تقلیل داده اند!!!
پاسخ:
آقای سایه. چنان که در مبحث نقشه شهرهای ایران مطالعه کردید  نمی توان در اوابل قرن ۱۱ هجری، شهری به نام اصفهان یافت.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

توهمات بعد از ضربه شدید مغزی  (متفرقه)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:55 PM
یکشنبه 10 بهمن ماه سال 1389 ساعت 11:02 PM
متخصص قلب هلندی van Lommel et al  بر اساس تحقیقات ارزشمند ۲۰ ساله ی خود بر روی ۳۱۶ نفر میگوید:

کسانی که بعد از مرگ زنده شده اند میگویند که جدا شدن از بدن حسی مانند این دارد که روی تخت در حالی که کاپشن بر تن داری دراز بکشی بعدش خسته بشی و کابشن خود را دربیاری(جدا شدن از بدن) و بلند بشی و محل را ترک کنی.

کسانی که بعد از مرگ زنده شده اند میگویند ، هنگام جدا شدن از بدن و پرواز کردن در محیط اطراف و وسپس بازگشت بسوی خدا از راه تونل نوری ، نه تنها مثل یک رویا نبود بل حتی مثل این بود که تازه داری از خواب بیدار میشوی.

کسانی که بعد از مرگ زنده شده اند میگویند ،بعداز جدا شدن از بدن و مرگ کامل بدن و طبیعتا مرگ کامل مغز و قلب ، قادر به فکر کردن ، لمس کردن وسایل جامد، احساس کردن ، دیدن ، بوییدن ، شنیدن و به خاطر آوردن همه چیز بودند. که این امر بی کارگی کامل مغز و بدن و تنها وسیله دریافت بودن مغز را ثابت میکند.
بعد از مرگ مغز و بدن نیز،  روح از بدن جدا شده و مستقلا و بدون وجود بدن ،خودش اطلاعات را دریافت میکند.

یعنی خدا قادر هست بدون اینکه آب از آب تکان بخورد، مثل تعویض نمودن کاپشن، بدن شما را با بدن پدرتان تعویض کند و شما بقیه زندگی خود را در بدن پدر ادامه بدید.

به همان شکل که بدن دشمن عیسی را تبدیل به بدن عیسی نمود و عیسی را از مصلوب شدن نجات داد.

http://quraninvestigation.wordpress.com/2011/01/22/spirit/comment-page-1/#comment-2412
پاسخ:
بروز هر عکس العمل زیستی بر اثر حوادث و یا ابتلا به بیماری های مختلف،  گوناگون است. دچار شدگان  به سرما خوردگی با ویروسی یکسان تظاهرات بیرونی یکسانی مانند سرفه و ریزش آب بینی و غیره بروز می دهند ، مبتلایان  به تب بالاتر از سه درجه هذیان می گویند و حرکات و حرف های عجیب می زنند. به همین ترتیب اگر اشخاصی در مواجهه با آسیب شدید کاملا به مرگ نزدیک شوند، مغز آنان توهمات یکسانی نشان می دهد که یکی از آن ها هم پرواز در حول و حوش جسد خودشان است.



آقای توحید. به گمانم در شرایط فعلی یا نیم دوم کامنت تان را حذف و یا زبان آن را تغییر دهید.  
 
 
 
 
 
آمون : نمی دانم چرا برخی فکر می کنند می توان بعد از مرگ، زنده شد؟!! اینان چه می اندیشند جز دروغهای معسل؟ 
فکر کنم دارویی مثل PCP توان القای همین حالت depersonalization را داشته باشد که گاهی در کلوبهای شبانه به قصد تجاوز به عنف هم مصرف می شود!
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

انقلابات مصر و تونس و یمن و اردن و بحرین و ...  (احیاء وحدت مسلمین)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:51 PM
فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتب
یکشنبه 10 بهمن ماه سال 1389 ساعت 1:51 PM
از وبلاگ محرمانه


این روزها انقلاب اسلامی ایران در تونس، ‌یمن، الجزایر، مصر و انشاءالله در آینده ای نزدیک در عربستان سعودی در حال تکرار و ایده خمینی کبیر در چرخه تکثیر و پیش بینی حکیمانه اش در شرف تحقق است. اگرچه خداوند یاریگر مظلومان در برابر ظالمان است،‌ مسلمانان مجاهد راه حق نیز نباید از مکر و حیله دشمن اصلی غافل بماند. دشمن اصلی مردم مسلمان مصر "حسنی مبارک" نیست! دشمن اصلی آنها "باراک نامبارک" است؛ چه "باراک اوباما" در آمریکا و چه "ایهود باراک" در اسرائیل. آمریکا و رژیم صهیونیستی تجربه 30 سال دست و پنجه نرم کردن با انقلاب اسلامی ایران را در چنته دارند و ممکن است انقلاب مردم مصر را به عنوان مهمترین کشور اسلامی منطقه با شکست مواجه سازند.

مشاهده شد که برخلاف شاه ملعون ایران که به آمریکا رفت و موجب خشم بیشتر مردم و نهایتا تسخیر لانه جاسوسی را فراهم نمود، "بن علی" دیکتاتور تونس به آمریکا یا فرانسه راه داده نشد تا غرب بتواند کمی نقش میانه و حتی حامی انقلابیون را بازی کند و زمینه را برای ایفای نقش خود در آینده باز بگذارد. می توان پیش بینی کرد که فرعون مصر هم به آمریکا نخواهد رفت.

با اینکه به فضل الهی کار فرعون قطعا تمام است، اما آیا موسی (ع) به جایش خواهد آمد؟ یا از هم اکنون سامری در حال ساختن گوساله ای برای مصریان است؟ اولین خطر این است که امثال البرادعی لیبرال و غربگرا با چراغ سبز آمریکا و با تابلوی مخالفت با حسنی مبارک بر موج خشم انقلاب مصر سوار شده، نهضت را از ابتدا منحرف سازند.

خطر دوم که دور از ذهن هم نیست،‌ حمله نظامی اسرائیل به مصر است. برای سران رژیم صهیونیستی تحمل اینکه مصر به دست متحدین حماس یعنی اخوان المسلمین بیفتد، از حمله به نیروگاه اتمی دیمونا هم سخت تر است. مگر اسرائیل خواهد گذاشت گذرگاه رفح آزاد شود و غزه از محاصره چند ساله نجات یابد؟! آیا اسرائیل غزه ای به وسعت مصر را تحمل خواهد کرد؟!

شاید چاره ای نباشد که مصر در این اوضاع آشفته آماج حمله نظامی اسرائیل قرار گیرد یا لااقل در حمله ای محدود، مرز مصر با غزه در اختیار این رژیم قرار گیرد. این حمله هزینه های زیادی برای رژیم صهیونیستی و آمریکا دربرخواهد داشت، ولی ‌از سران سفاک آن که با احتمال وجود تاسیسات اتمی، عراق را در دهه 1980 و سوریه را چند سال قبل مورد هجوم قرار دادند چندان هم بعید به نظر نمی رسد. اشغال بخشی از سرزمین مصر بحران زده، هم غزه را نابود می سازد هم اسرائیل را به گسترش قلمرو خود حریص تر خواهد ساخت.
پاسخ:
آقای فبشر. تنها و یا لااقل گرفتاری اصلی مسلمانان در این منطقه، تعلق آنان به مکاتب فرقوی است و عمده ترین سعی هر مسلمان باید معطوف کوشش در راه بازگشت به قرآن و دریافت مستقیم از سند اصلی اسلام یعنی قرآن باشد. کافی است آمار بگیرید که در همین ماه و یا هفته گذشته چند نفر در پاکستان و عراق فقط و فقط به علت تعلق به این یا آن فرقه تکه تکه و یا مجروح شده اند. اگر قرار است مبارک برود و کس دیگری به جای او بنشیند و همچنان کشتارهای فرقوی و این جنگ بی معنا و دلیل ادامه یابد که در معنای اصلی، حاصل دریافت اسلام از منابع غیر قرآنی و تقدیس کسانی دون خداوند است، پس بدانید که تا پایان زمان آب خوش از گلوی مسلمانان پایین نخواهد رفت.  
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

ملی کردن نفت و دکتر مصدق  (سیاسی)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:48 PM
عزیز
یکشنبه 10 بهمن ماه سال 1389 ساعت 12:55 PM
استاد ممنون از لطف وعنایت شما.
استاد!درمورد دو رخ داد مشروطه وانقلاب ۵۷ منتظر مطالب آینده شما هستیم.اما حداقل  ملی کردن نفت(فارغ از اینکه قبل از انقلاب ملی کردن مورد سئوال است یا نه!)  بعداز انقلاب (به ویژه اکنون)نبایدشکست خورده تلقی شورد چرا که استخراج و تعیین تکلیف آن بدست خودمان است!
تا نظر شما چه باشد. ممنون
پاسخ:
آقای عزیز. ملی کردن نفت یک نمایه  سمبولیک است. نهضت ملی ایران در زمان مدیریت مرحوم دکتر مصدق، تقاضای برقراری دموکراسی و استقلال همه جانبه را هم یدک می کشید که هنوز هم برقرار نشده است.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

سنگ های تخت جمشید  (تخت جمشید)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:44 PM
امیررضا
یکشنبه 10 بهمن ماه سال 1389 ساعت 11:39 AM
با سلام.استاد سنگ های به کار برده شده در تخت جمشید از کجا آورده شده؟من یادم هست در دوران دانشجویی استاد ادبیات از آمدن این سنگ ها از اورشلیم گفت و گو میکرد.
پاسخ:
آقای امیر رضا. در ضلع شمالی تخت جمشید یک معدن سنگ غنی است.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

خودنویس قبل از جنگ جهانی اول  (قلم)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:42 PM
توحید
یکشنبه 10 بهمن ماه سال 1389 ساعت 08:32 AM
سلام

استاد نظرتان در مورد این کارت پستال منسوب به صادق هدایت که در مارس 1937 (اسفند 1316) با خودنویس نوشته شده است چیست ؟ این سند خلاف نوشته های شما نشان می دهد که حدود 15 سال قبل از تاریخ مورد استناد شما یعنی پس از جنگ جهانی دوم خود نویس مرسوم بوده و البته اسناد دیگری هم هست که حتی رواج خود نویس را تا 30 سال قبل از جنگ جهانی هم اثبات می کند . به نظرتان نمی توان آن نامه ای که با خود نویس نوشته شده را هم که «منسوب» به کماللملک جعلی است را از نظر انطباق امکان نگارش با خودنویس در آن سالها صحیح دانست ؟

http://www.islamupload.ir/images/fx9x88rro9habpofeyjw.jpg

پاسخ:
آقای توحید. توجه کنید که گفت و گو بر زمان ورود تجاری و رواج خود نویس در ایران است، نه زمان اختراع آن. وگرنه داشتن خود نویس در اروپا می تواند به قبل از جنگ جهانی دوم هم برده شود. ضمنا سی سال قبل از جنگ جهانی دوم زمان جنگ جهانی اول است و چنان که بر روی کارت، آدرس دریافت کننده به لاتین نوشته شده، پس از اروپا و دو سال مانده به جنگ جهانی فرستاده شده که در آن زمان خود نویس در اروپا فراوان بوده است.  
 
 
 
 
آمون : لینک دیگری از همان عکس :‌ 
 
 
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

سه رخداد بسیار مهم سیاسی در ۱۰۰ سال اخیر  (نکات بدیع و آموزنده)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:38 PM
عزیز
شنبه 9 بهمن ماه سال 1389 ساعت 4:27 PM
سلام
سئوال:
چرا حضرات هر جنبش و حرکت انقلابی در شرق وغرب عالم را اعم از اسلامی و غیر اسلامی را پس لرزه های انقلاب آن هم بعد از سی سال! می دانند؟!!! واقعاً اینگونه است؟!
پاسخ:
آقای عزیز.  تجارب مثبت و منفی سه رخ داد بس تعیین کننده در ۱۰۰ سال اخیر، یعنی رویداد مشزوطه، تولد نهضت ملی و رخ داد ملی کردن نفت و انقلاب ۵۷ به نحو حیرت آوری، چون درس نامه  برای مردم و حتی حکومت داران شرق  میانه عمل کرده است. یادآوری کنم که هر سه جنبش سیاسی و فرهنگی ایران، در انطباق با اهداف خود شکست خورده تلقی می شوند.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

اغتشاشات سرزمین های عربی  (سیاسی)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:34 PM
شنبه 9 بهمن ماه سال 1389 ساعت 08:51 AM
کسی از اوضاع در سرزمین های عربی تفسیری نمی دهد؟!
پاسخ:
سلسله زنجیر مقاومت بدون پیش زمینه، در کشورهایی چون تونس و مصر و اردن و یمن و سودان، به خصوص که با  افشاگری های اسناد الجزیره در باره سازمان فتح توام شده، کم و بیش برنامه ریزی شده به نظر می رسد. مگر این که حضور کامل تر مردم راه جدیدی را بگشاید.     
 
 
 
abbas
شنبه 9 بهمن ماه سال 1389 ساعت 10:02 AM
استاد  منظور شما ازسلسله زنجیر مقاومت بدون پیش زمینه، چی؟ممنون
پاسخ:
آقای abbas یعنی اقدام ملی که مانند حادثه بروز می کند و سرکرده شناخته شده ندارد. اگر چنین روند و روشی به صورت دومینو تجلی کند آن گاه باید به دنبال طراح چیدمان آن بود.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

اخوان المسلین  (سیاسی)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:33 PM
abbas
شنبه 9 بهمن ماه سال 1389 ساعت 06:18 AM
استاد سلام خسته نباشید.نظر شما در بارۀ اخوان المسلمین چی؟ممنون
پاسخ:
آقای عباس. اخوان المسلمین از یک جریان مذهبی به یک پایگاه سیاسی تبدیل شده است. این که در عرصه سیاست چه گونه اسلامی را حاکم کنند، باید منتظر تجربه تاریخی آن بود.
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

( غیر قابل عنوان گذاری )  (نکات بدیع و آموزنده)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:24 PM
محمد اوجال
پنجشنبه 7 بهمن ماه سال 1389 ساعت 4:36 PM
با سلام به همه دوستان

(جهت انبساط خاطر)

اکثرمان شنیده و یا خوانده ایم که می گویند:
در تفاسیر بسیاری از قرآن حدیثی نقل شده است مبنی بر اینکه: "تمام قرآن"  در "سوره حمد" مندرج است، و تمام سوره حمد، در "بسم الله الرحمن الرحیم" آن سوره، و تمام "بسم الله" در حرف "باء"، و تمام " باء" به نقطه آن است که بدون نقطه هیچ معنی نمی دهد، و "آن نقطه" همان "امام علی (ع) و ولایت ایشان" است.

در  این فکر بودم که در زمانی که در خط و الفبای عربی، اساسا علامت و نشانه ای به نام «نقطه» وجود نداشته، ....... !
در همین فکر بودم که «دست غیب آمد و بر» کله این نادان زد که: خب، معلوم است! مگر نمی دانی آن اولیاء الله کرام «علم غیب» داشتند و طبیعتا می دانستند که در آینده «نقطه» به علامات الفبای عرب اضافه خواهد شد! فافهم!!!
پاسخ:
آقای محمد اوجال. در صفحه ۴۲ کتاب نقطه الکاف، در شرح تاریخ بابیه تالیف حاج میرزا جانی کاشانی و به سعی و اهتمام اقل العباد ادوارد برون! که هنوز هم خیابانی به نام او در یکی از فرعی های خیابان ۱۶ آذر موجود است و از موجدان بابیه است این مطلب با عنوان حدیثی از امیر المومنین به صورت زیر امده است.

«معانی جمیع کتب اسمانی در قرآن است و معانی تمام قرآن در فاتحه است و معنی تمام سوره فاتحه در بسم الله است و تمام معنی بسم الله در باء است و معنی باء در نقطه ان. پس معنای جمیع در نقطه است و نقطه هیچ معنایی ندارد».

از این جا بفهمیم تمام فرق و خواشی که با هر نامی به دین مبین اسلام پیوست کرده اند، تنها با هدف تخفیف ناممکن قرآن بوده است!
del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

پرپر زدن  (مستند طوفان نوح)

دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 2:20 PM
چهارشنبه 6 بهمن ماه سال 1389 ساعت 2:35 PM
با سلام
استاد در رابطه با طوفان نوح بگویم چند شب پیش کانال ماهواره ای من و تو هم مستندی را پخش کرده بود که درآن سعی شده محل یافت کشتی و منطقه طوفان را زیر سئوال ببرد!همه در حال سعی هستند!!
پاسخ:
خواب خوش تکیه زده بر کوسن مخمل شان، تبدیل به کابوس رسوایی شده است. ان مرغ دروغ را بسمل کرده ایم و این پرپر زدن ها حیات شیرین گذشته را به آنان باز نمی گرداند.

هیچ نظری موجود نیست: